عارف قزوینی؛ شاعر بیداری و آزادی‌

انقلاب مشروطه عارف را به شاعری انقلابی و میهن‌پرست تبدیل کرد که اشعار ساده و روان او، ترجمان احساسات طبقه عامه و آزادی‌خواه ملت ایران بود.

عارف قزوینی؛ شاعر بیداری و آزادی‌

عارف قزوینی یکی از چهره‌های برجسته شعر و موسیقی ایران بود. او نه فقط شاعری توانمند، بلکه موسیقی‌دانی ماهر بود که تصنیف‌ها و آوازهای او تأثیر بسیاری بر روحیه مبارزان مشروطه و ملت ایران داشت. توانایی ویژه این شاعر، استعداد او در ترکیب هنر با مضامین اجتماعی و سیاسی بود. عارف با استفاده از اشعار ساده و روان، مسائل اجتماعی و سیاسی را به‌صورتی هنرمندانه بیان و مردم را به بیداری و مقاومت دعوت می‌کرد. اشعار و تصنیف‌های او از شور و هیجان برخوردار و همچنان در حافظه تاریخی و فرهنگی ملت ایران باقی است.

رشد و پرورش عارف 

میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی، فرزند ملاهادی وکیل، از شاعران انقلابی و ملی ایران بود. او در سال ۱۳۰۰ ه.ق در قزوین به دنیا آمد. عارف در زادگاهش قزوین، فارسی و عربی را آموخت و نزد استادان فن، خط شکسته و نستعلیق، موسیقی و آواز را فراگرفت. پس از مرگ پدر و دورشدن از حوزه علمیه، عارف در ۱۷ سالگی به تهران آمد و به‌دلیل صدای خوش، مورد توجه شاهزادگان قاجار قرار گرفت. مظفرالدین شاه او را برای دربار استخدام کرد؛ اما عارف این شغل را نپذیرفت و هرگز هنرش را وسیله امرار معاش نکرد. 

منش و طبع عارف 

انقلاب مشروطه عارف را به شاعری انقلابی و میهن‌پرست تبدیل کرد. اشعار ساده و روان او، ترجمان احساسات طبقه عامه و آزادی‌خواه ملت ایران بود. عارف رژیم پادشاهی و خانواده قاجار را عامل عقب‌ماندگی ایران می‌دانست و ابتدا از رضاخان و شعار جمهوری او پشتیبانی کرد؛ اما سپس دریافت که این ترفندی برای به قدرت رسیدن است و به مخالفت با آن پرداخت. بیان صادقانه و اعتقاد او به ارزش‌های اجتماعی مترقی عصر مشروطه، عارف را به یک مبلغ معتقد و راستین اجتماعی تبدیل کرده بود. اغراق نیست اگر وطن‌پرستی عارف را مهم‌ترین ویژگی آثار او بدانیم. 

از همین روی بود که عارف مشی امثال لطفعلی صورتگر، وحید دستگردی و حتی ملک‌الشعرای بهار را در مماشات با رضاخان زیر سؤال می‌برد. در میان این دوستی‌ها و کدورت‌ها، چیزی که هرگز از طبع و ضمیر عارف زدوده نشد، عشق به وطن بود. 

او انسان و هنرمندی منفعت‌طلب نبود و در رفتار، گفتار و منش‌اش ذره‌ای جاه‌طلبی وجود نداشت. عارف هرچه می‌گفت، درست یا غلط، بر اثر صداقت و ایمان راستین بود. عارف چه زمانی که علیه ناصرالملک تصنیف ساخت، چه هنگامی که علیه محمد ولی خان تنکابنی، داد سخن سر داد و چه وقتی به مخالفت با رضاخان پرداخت، نیتی جز استقلال‌طلبی و آزادی‌خواهی نداشت؛ از این رو در دوران رضاشاه مانند بسیاری از نخبگان مشروطه‌خواه، آخرین سال‌های عمر خود را در فقر و انزوا گذراند. 

تماشای آخرین غروب 

عارف در اول بهمن ۱۳۱۲ در همدان، در تبعید و تنگدستی درگذشت. در غروب آن روز، عارف ۵۴ ساله بعد از ۱۰ روز تحمل بیماری، از پرستار خود خواست تا او را برای دیدن آخرین غروب عمرش، نزدیک پنجره ببرد. عارف همان‌جا خواند: «ستایش مر آن ایزد تابناک/ که پاک آمدم، پاک رفتم به خاک.» 

او به سختی به بستر برگشت و هرگز طلوع آفتاب فردا را ندید. بعد از مرگ نیز به‌دلیل همسونبودن عارف با حکومت وقت، امکان برگزاری مراسمی برایش‌ نبود.

منبع: ایکنا
کد مطلب: ۱۸۵۵
لینک کوتاه کپی شد

دیدگاه

تازه ها